
اصلا گور بابای نویسندگی!
نویسنده : فاطيمااصلا گور باباي نويسندگي!
نوشته هايي كه هر كاري هم كه بكني، هر چقدر هم كه بخواهي زور بزني تا مثل نويسنده آبي بنويسي اما باز هم با تو لج ميكنند و بوي چرت و پرت هميشگيشان را ميدهند.
نوشته هايي كه وقتي يك دو خطي رديفشان ميكنيد دوباره مثل قبل همان ريختي ميشوند و باز هم ذهن خرابت روي همهمهي شلوغيشان از اول تا آخر يك خط بزرگ ميكشد و بيخيال نوشتن ميشود...
اصلا ميداني؟؟ به جهنم كه نميتوانم مثل بقيه قشنگ بنويسم. اصلا مهم نيست كه نوشته هايم بوي پونهي وحشي نميدهند يا تو را به سرزمين خيال نميبرند. ديگر برايم مهم نيست كه بقيه درباره نوشته هايم چه نظري ميدهند....زيباست! قشنگ نوشتي! دوست داشتم. قلمت مستدام؛ يا از همين واژه هاي هميشگي.
اصلا حالا كه اينطور است؛ حالا كه نميتوانم بنويسم كه تا مدت ها خيالم از بابت خودم راحت باشد، ديگر نمينويسم. ميگذارم اين حرف هاي لعنتي كه نميدانم چه مرگشان شده روي ديوارهي قلبم رسوب كنند، چرك كنند و همان جا براي خودشان بپوسند. ميگذارم واژههاي ذهنم توي سلول سلولِ مغزم جا خوش كنند. اينقدر همان جا بمانند تا ديگر جايي براي اشعار سهراب و عاشقانههاي شاملو نماند و در آخر هم همان جا بگندند.
اصلا دلم ميخواهد مثل بقيه آدمهايي كه هيچ بويي كه نويسندگي نبردهاند صبح تا شب سرم را توي صفحه چند اينچي گوشي بچپانم و آنقدر توي اين نرم افزارهاي لاين و وايبر و كوفت و زهرمار بگردم و چت كنم تا هم خودم كور شوم هم اين قوه نويسندگي لعنتي! مگر بقيه كه نميتوانند بنويسند زندگي برايشان مشكل است؟ همين خواهرم كه هيچ استعدادي در نوشتن ندارد خيلي هم شاد و شنگول است. بر عكس من كه هميشه خواستم براي خلق يك اثر تنها باشم و خودم را بين حصاري كه دور افكارم ميكشم زنداني كنم.
تو كه نميداني من چه حالي پيدا ميكنم وقتي دوست دارم بنويسم، وقتي حس و حالي توي قلبم قل قل ميكند اما وقتي پاي اين سيستم لعنتي كه مينشينم ميبينم يكي ديگر هست كه حس و حال من را دارد و او بهتر از من مينويسد...! باور كن خيلي سخت است...خيييلييييي....
براي همين لجبازي هم كه شده ميگذارم اين واژه ها تا هر كجا كه دلشان بخواهد توي تك تك سلول ها و رگ ها و ديواره قلب و ذهنم رسوب كنند تا بلكه يك روزي بتوانم با خوردن اسيدي چيزي اين سد لعنتي را خراب كنم و بتوانم دوباره مثل قبل قلمم را بين انگشتان برقصانم و بگذارم واژه ها شما را تا آن سوي ديواره هاي ذهنم ببرد
پ.ن: خداحافظ نوشتن! تا بعد از کنکور!












حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

تیر خلاصی

سناریو عجیب

برای شما که دلتنگ تان شدم

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

من چه گویم

دو سال جوانی

مرو فاش کن رازِ خانه را

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

شاه رویایی
