.jpg)
پریشانی... / شعر
نویسنده : h_nim82باید دست به قلم شوم
تا جمع کنم این پریشانی را
دیر هنگامی است که اینجاست
گویی نمیخواهد ترکم کند
سخت اینجا نشسته
خیره به من
آرام آرام مینویسم از او
تا در آخر هر خط آن
نقطه پایان بگذارم
آن وقت است که میشود رفت
سر خط
و بازی را دوباره تاس ریخت
تقدیر یا شانس
اختیار یا جبر
باید زیست
این چند روز کوتاه عمر را...
برچسب ها
نظرات کاربران
پربازدیدتریـــن ها

گذار یک اعتراف بکنم
پیوند ما از جنس جنون بود
٩٧/٠١/٢٩

شعری سروده خودم
وقتی به جای خواب غزل میربایدم
٩٧/٠٢/٠١

درباره پایتخت 5
سناریو عجیب
٩٧/٠٢/٠١

زندگی مان را در اختیار دیگران قرار ندهیم
مرو فاش کن رازِ در خانه را
٩٧/٠٢/٠٣

دل نمانده برایم
برای شما که دلتنگ تان شدم
٩٧/٠٢/٠٢

سربازی یا دانشگاه غیرانتفاعی
دو سال جوانی
٩٧/٠٢/٠٣

برای فریاد بدبختی وقت زیاد است بی صدا خوشبخت باشید
یک ماه دیگر از عمر گذشت
٩٧/٠٢/٠٤

بزرگ ترین آرزویم رانندگی بود
مه لقا بانو / قسمت آخر
٩٧/٠٢/٠٥

رسالت ما در این دنیا
به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود
٩٧/٠٢/٠٢

با کلمات بازی نکنید
کارگر را چه به زندگی؟
٩٧/٠١/٢٩

محصول پیکسار و دیزنی
تفسیر انیمیشن کوتاه loe
٩٧/٠١/٣٠

شاید که فهمیدمت
هر روز باش
٩٧/٠١/٣٠

شعری سروده خودم
من دیوانه
٩٧/٠٢/٠٢

شعری سروده خودم
شاه رویایی
٩٧/٠٢/٠١

دلم یک عاشقانه به سبک فیلم دلشکسته میخواهد
یک عاشقانه متفاوت
٩٧/٠٢/٠٥

قسمت اول
کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند
٩٧/٠٢/٠٤

شعری سروده خودم
من شاعری دیوانهام
٩٧/٠٢/٠٥

شعری سروده خودم
آشفتهی تو با غم و دلتنگی
٩٧/٠٢/٠٤

صحبت های من و ماهی کوچولو
پدیده ی قرن: نفهمی
٩٧/٠٢/٠٦

شما هم از دست هایتان خجالت می کشید
داستان مردان دست پنبه ای
٩٧/٠٢/٠٦