
هر دو كشتيگير به روي تشك رفتند... يكيشان به شدت دچار مصدوميت زانو بود ولي ترس اصلياش از اين بود كه حريفش او را هنگامي كه دكتر در حال تزريق مسكن به پايش بوده است، ديده باشد. با خودش فكر ميكرد الان است كه از پاي مصدومم زير بگيرد...
داور سوت شروع را زد، در يك چشم به هم زدن يك زير تند و فرض از همان پاي مصدوم و كشتيگير ديگر از درد به خود پيچيد و ضربه شد.
حتما اول مطلب را كه خوانديد با خودتان گفتيد، باز سالروز فوت جهان پهلوان تختي شد و داستان كشتي او با حريف مسدومش در حال روايت است. اما اين داستان با داستان تختي زمين تا آسمان فرق دارد! جوانمردي تختي را خيليها امروز ميگذارند روي حساب زرنگ نبودن. اگر برايشان تعريف كني كه تختي از پاي مصدوم حريفش حتي يك زير هم نگرفته است، ميگويند عجب موقعيتي را از دست داده است!
اين روزها جوانمردي ديگر دارد به قصه تبديل مي شود. يك مثال ميزنم نه از دورها، از همان تشك كشتي. آخرين كشتي رضا يزداني در المپيك لندن را به خاطر داريد. پايش مصدوم شده بود. با كلي اسپري مسكن دوباره وارد زمين شد و سرپا ايستاد ولي خيلي زود حريف او از همان ناحيه مصدوميت به او حمله كرد و پيروز(!) شد.
راستش دلم براي شنيدن جوانمردي لك زده است. اين روزها آنقدر جوانمردي كم شده است كه مسئولان صدا و سيما در به در دنبال يك نفر جوانمرد مي گردند تا او را بياورند در تلويزيون و كلي از او تقدير كنند و سر ما را هم در دو ساعتي بند كنند. دلم لك زده براي اينكه برم سر كوچه ماست بخرم و مغازه دار از جوانمردي همسايهاش بگويد. دلم لك زده كه بيايم سر كار و در جيم يك نفر داستان جوانمردي يك عابر را در يك نزاع يا اختلاف برايم تعريف كند.
يادم نميآيد آخرين باري كه جوانمردي ديدم چند وقت قبل بود! اين روزها خسته شدم از بس در اخبار از قتل و دزديهاي بزرگ و اختلاس و زورگيري شنيدم. دلم كمي غلامرضا تختي ميخواهد!




وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز
