
دیروز تو را در خیابانهای پر دود و شلوغ دیدم. تلوتلو میخوردی و گاهی هم دست به زانو میشدی. در مترو دیدمت که چقدر معصومانه به سویی نگاه میکردی. جایی به گمانم ناکجا آباد یا نه. من نمیدانم کجاست سوی نگاهت. شاید سوی نگاه تو حقیقت باشد و مسیر نگاههای ما اشتباه و خیالی...
چند سال پیش دوستانت را در آسایشگاه دیدم. برخی رفیقانت تنومند و ورزشکار بودند برای خودشان در دوران جوانی اما الان... برخی رفیقانت چه چهرههای زیبایی داشتند برای خودشان. همان چهرههایی که حالا تاول زدهاند...
یادت هست از رفیقت چه پرسیدم؟ پرسیدم «این همه زجر ارزشش را داشت و پشیمان نیستی از راهی که رفتی؟»
یادت هست رفیقت چه جوابم داد؟ جواب داد: «ما رأیت الّا جمیلاً... تو مو بینی و من پیچش مو...»
یادت هست همکلاسیام از رفیقت چه پرسید؟ پرسید: «از مسئولان چه توقع و انتظاری دارین؟»
یادت هست رفیقت چه جوابش داد؟ «رفیقت اصلاً جوابی نداد و فقط لبخند میزد...»
تو بگو با چه میزان و معیاری زندگی کردی که من و خیلی منهای دیگر این کره خاکی نمیتوانند به گرد پایش هم برسند.
تو به خدا بگو که اینقدر تو را جلو راه من قرار ندهد تا من درگیر این پرسش بیپاسخ نشوم که اگر تو زندگی کردی و به اهل عالم و آدم سروری کردی، پس من چکار کردم؟
صدای خسخس سینهات مثل پیرمردهای هفتاد ساله شده، اما ببینم تو که چهل سال بیشتر نداری!
یک شبه راه چند ساله را رفتی؟!

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

دو سال جوانی

برای شما که دلتنگ تان شدم

یک ماه دیگر از عمر گذشت

مه لقا بانو / قسمت آخر

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

من شاعری دیوانهام

یک عاشقانه متفاوت

هر روز باش

من دیوانه

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

شاه رویایی

پدیده ی قرن: نفهمی
