.jpg)
کلافه یلهگیهایت شدهام ...
نویسنده : روشناکلافه یلهگیهایت شدهام؛ ساعت خیلی وقت است که قید صفر را زده و این تو هستی که گشت ارشاد وجودم را مرتب دور میزنی. نمیدانم پای یگان ویژه وجدانم میآید وسط یا نه، فیالحال که نگران صلاه صبحم ...
بیا و سر به راه شو، بیا و مثل کودکیهایم گوسفندها را یکی یکی بشمار و از روی پل ردشان کن تا آرام بگیری. بیآنکه بینشان دعوا راه بیاندازی این موقع شب. آنها گوسفندند، این چیزها را نمیفهمند! میفهمی!؟ لابد بعدش میروی گوشهای و به نمودار پراکندگی سرگینهایشان لبخند ژکوند میزنی!
با گوسفندها کنار نیامدی، نیامدی بیا و ستارهها را بشمار، بیآنکه جیب آسمان را بزنی، بیآنکه یواشکی صورت ماه شب چهارده را ناشیانه میزامپیلی کنی.
اصلا کرکره نگاهت را پایین بکش و زیپ دهانت را محکم ببند. از ولگردیهایت خسته شدهام، از قضاوتهای نا به جایت، از پرداختن به اموری که مرا تلف میکند. خستهتر از آنم که لای پلکهای ذهنم چوب کبریت عمودی کار بگذاری و زیر گوگردش را داغ کنی !
بیا و با من بساز در این شب شلوغ افکار بلا برده من ...

حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

مه لقا بانو / قسمت اول

تیر خلاصی

شاید بشود گفت برگشت!

دل نشکنیم

من چه گویم

دروغ...!

کارگر را چه به زندگی؟

از خوشی ها بخوانیم

آن خانه

سیاستزدگی تا کجا؟

هر روز باش

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

سناریو عجیب

من دیوانه

برای شما که دلتنگ تان شدم
