
جای همه شما خالی جمعه شب عروسی ادمین سایت بود. بالاخره حامد نادری هم با چشمهایی پر اشک و نیشی تا بناگوش باز دست عیالش را گرفت و به خانه خودش رفت تا زندگی عاشقانهشان را رسما آغاز کنند. البته این عروسی همچین هم بیحاشیه نبود.
|| پیدایش جیمیها
از همان ابتدا بچههای جیم همدیگر را پیدا کردند و دور یک میز نشستند، همین کافی بود که صدای خندهها و بعضا نعرههای بچهها سالن بدون موسیقی را پر کند. اندکی گذشت تا یک صدا خراشیده (صاحب این صدا ناظم دبستان محسن اسدی بوده است!) اعلام کرد که آقا داماد وارد میشوند دِدِ دِدِن...
این اجازه داد شد تا جلوهای دیگر از استعداد جیمیها بروز داده شود و مصطفی موسوی سوت میزد و بقیه به صورت بندری، رنسانسی و قطیونی کف بزنند.
|| به میز مرگ خوش آمدی
سالن آرام شده بود تا حامد نادری به میزهای دوستان خود رسید که با تشویق و هورای دوستان مواجه شد. آقا داماد تا آنجا ترجیح میداد روبوسی نکند و به دست دادن قائله را ختم کند اما به جیمیها که رسید، بچهها همه مایه گذاشتند و حساب مورد بوس و بغل خود قرارش دادند. وضعیت به گونهای شد که آخرین نفر میز که او را در آغوش گرفت مدعی شده بود که ریشهای داماد به طور ملموسی نرمتر شده است! در این وسط بازار عکسهای سلفی هم داغ بود! هنوز داماد را بغل نکرده، او را در آغوش خود میگرفتند و عکس سلفی میگرفتند.
(در عکس زیر داماد همان کسی است که اصلا دیده نمیشود!)
بعد از آنکه داماد روبوسی را تمام کرد، هر وقت به فاصله یک متری جمع ما میرسید به افتخارش دست میزدیم و اگر دور میشد متوقف میشدیم و این وضعیت چندین بار تکرار شد.
|| این میز برای ما جا ندارد!
میز برای هشت نفر تدارک دیده شده بود و ما ده نفری دور آن نشسته بودیم. کادر تالار که در حال تدارک شام بودند، هر بار متذکر میشدند که میز باید هشت نفری باشد، اما ما به ازای آن دو نفر بیشتر 4 شام و مخلفات بیشتر گرفتیم. فضا به گونهای شد که مدیریت تالار اعلام کرد که باید حداکثر سر هر میز هشت نفر باشد و ما همچنان مثل مرد سر جای خود نشستیم و تکان نخوردیم.
کمی از شام گذشت و بچهها درخواست برنج و رولت گوشت کردند. من فضا را برای درخواست مساعد ندیدم و از چرخ حمل غذا یک دیس «کش» رفتم! بار دیگر بچهها درخواست تهدیگ اضافه داشتند که با کیفیت و سرعت عمل بالا این عمل هم به موفقیت انجام شد و گارسون که در حال پخش غذا بود کمی گیج شده بود که غذاها کجا رفته است؟ و دنبالش میگشت!
(این هم میز ما پس از قتل عام غذاها)
|| خداحافظی با طعم شوتینگ
داماد در حال بدرقه مهمانان و اقوام خود بود که تمام بچههای جیمی و غیر جیمی در وسط سالن جمع شدند و با شعار «حامد بیا اینجا» حضور وی را درخواست کردند، پس از آنکه داماد مقاومت کرد وی را در مرکز سالن گرفته و چندین بار به هوا پرتاب کردند.
کاراکترهای جمعه شب؛
ضایع عروسی: م.ی از بروبچ بایت که کلی پول نو آورده بود که بر سر داماد بریزد اما خبر از رقص و آهنگ نبود!
دودره عروسی: ایمان فروزاننیا که سریع عروسی را به مقصد یک عروسی دیگر ترک کرد.
خیارشور عروسی: محمد امین شرکت اول که 5 تا خیار خورد و با نمک شخصیاش خیارشور شد.
تابلو عروسی: سعید داوودی که کلی ادعا داشت برای عروس کشان آمده و لحظهای که خودرو داماد حرکت کرد، آب رادیتاتور ماشینش جوش آورد!
خز عروسی: مصطفی موسوی که در تالار سوت بلبلی و چهچهای و شتر مرغی میزد.
متشکر عروسی: مجید حسین زاده که از همه تشکر به عمل میآورد.
به نیابت از همه شما به ما خیلی خوش گذشت، حامد نادری هم به خانه بخت رفت تا هر روز از آشپزی و ظرف شستن لذت ببرد! انشاالله شما هم عروس و داماد شوید بیاییم در مراسمتان کف بزنیم و پول به سر و صورتتان بپاشیم!







