
یک کلاس، یک زندگی
نویسنده : سحر نیکو عقیدهبعضی از ما با شور و حال خاصی از زنگهای دینی یاد میکنیم. از بهترین خاطراتمان میگوییم که در همین زنگهای دینی رقم خوردهاند. مثلا شاید بهترین شعرمان را در یکی از همان ساعتهای به ظاهر ملالتآور سرودهایم. یا بهترین کاریکاتورهایی که کشیدهایم از وجانات مبارک دبیرهای دینی محترم بوده است. آن هم سرکلاس و همراه با دست به دست شدنش بین بچهها و کلی خندههای ریز و یواشکی.
با وجود تمام این خاطرات به یادماندنی، قسمت اصلی کار میلنگد انگار. همان قسمتی که مربوط میشود به خیلی از دبیرهای دینی. دبیرهایی که باید درس دین و زندگی میدادند، اما چوب عتاب و کنایه و سرزنش گذاشتند لای انگشت بچهها.
کلاس دینیِ ما
سال اول، دوم دبیرستان بودم. خوابهای نصفه و نیمه سرکلاس، نقطه بازیها، خاطره بازیها و... سرکلاس دینی همه اینها میچسبید الا گوش سپردن به حرفهای دبیری که هر چند دقیقه یک بار از بالای سکو نگاهی به بچهها میانداخت. حرف مخالفی که میشنید، نیش و کنایهای میزد، منفی میگذاشت یا نمرهای کم میکرد اما مخالفتها، شبههها و شکها هیچکدام کمتر نمیشد.
سال سوم و پیش دانشگاهی اما فرق میکرد. جلسات اول مخالفتهای مخالفان همیشه برپا بود. اما جواب کنایهها، نقطه بازیها، تمام بیتوجهیها، یک نگاه مهربان بود و حرفهای آشنا و جوابهای محکمی که حرفی برای گفتن باقی نمیگذاشت. حرفهای دبیری که دیگر بالای سکو نبود. دبیری که خودش را تافته جدا بافته نمیدانست و دانش آموزانی که این بار سراپا گوش میشدند برای شنیدن درس زندگی.
آرامش دبیر دینی؛ آرامش این روزهای فاطمه
فاطمه یکی از دانش آموزانی بود که تجربه شیرین کلاسهای این دبیر خوب را داشت و من در مدرسه روز به روز شاهد تغییرات او بودم. از حذف کردن آهنگهای گوشی تا چادر سر کردن و...
فاطمه از آرامش این روزهایش برایم میگوید. از آرامشی که میان حرفهایش موج میزند و آمیخته میشود با لبخند متین روی لبهایش. میگوید حال و هوای معنوی خوبش را با هیچ چیز عوض نمیکند و همه را مدیون دبیر دینی سال سوم و پیش دانشگاهی است. دبیری که به معنای واقعی کلمه، درس دین و زندگی میداد. از سالهای دبیرستان سوال میکنم، از اینکه چه اتفاقی مسیر زندگیاش را تغییر داد؟ میگوید سال سوم هیچ توجهی به دبیر و حرفهایش نداشته است. به قول خودش زنگهای دینی را با بچهها به مسخره بازی میگذراندند. اما به مرور زمان همه چیز تغییر میکند. «برای به چالش کشیدن کلاسها، سوالهای زیادی میپرسم و هربار با جوابهای محکم و منطقی و لبخندی پر از آرامش مواجه میشوم.» دلیل تامل کردن و تجدید نظر در افکارش را همین پاسخها و برخوردهای خوب و متفاوت میداند.
تاکید میکند که یک دبیر دینی مسئولیت سنگینتری نسبت به دبیرهای دیگر دارد و ویژگیهای یک دبیر دینی خوب را در مطلع بودن و عمل کردن به حرفهایش و رابطه صمیمانه با بچهها میداند.
از فاطمه میپرسم آن زمانها، چه چیزی در خانم معلم تو را بیشتر از همه تحت تاثیر قرار میداد؟
میگوید: «چیزی که همیشه به من انرژی مثبت میداد پیگیر بودنش بود. منابع زیادی در جواب سوالهایم معرفی میکرد و سعی میکرد که مرا با پای خودم به دنبال حقیقت بفرستد. حتی به من زنگ میزد و سوال میکرد به کجا رسیدم.»
بعد از سر رضایت میخندد و با شور خاصی ادامه میدهد: با بقیه دبیرهای دینی خیلی خیلی فرق میکند. خیلی ماه است، خیلی!
یک دوست، یک الگو ، یک دبیر
راغب میشوم که با دبیرخوبمان هم گفت و گویی داشته باشم. دبیری که مثل و مانندش کم پیدا میشود. با همان صدای گرم و صمیمی و صبر و حوصله همیشگی به سوالهایم پاسخ میدهد.
+ به نظر شما یک معلم دین و زندگی باید چجوری باشد؟
- مهمترین دغدغهاش باید آشنا کردن بچهها با واقعیت باشد، نه نمره و امتحان و کنکور. بعد روحانی را پر رنگتر از بعد جسمانی نشان بدهد. البته این ویژگی هر معلمی است. معلمی شغل انبیاست!
+ چرا بعضی از بچهها دل خوشی از دبیرهای دینی ندارند؟
- بعضی از دبیرها سطح خود را نسبت به بچههایی که شاید حجابشان را رعایت نمیکنند و... بالاتر میدانند و این باعث کمرنگ شدن ارتباط میشود. هر کدام خودشان را از عالم جدایی تصور میکنند و دنیای همدیگر را درک نمیکنند. در صورتی که اگر دبیر خودش را هم سطح بچهها بداند و مبرا از خطا نداند، مثل یک دوست دلسوز به او کمک میکند.
+ بهترین چیزی که از دانشآموزان کلاستان به شما رسیده چه بوده است؟
- بچههای زیادی را دیدهام که به لطف خدا راهشان را تغییر دادند و مسیر درست را انتخاب کردند. البته من هیچ کارهام! فطرت خودشان پاک بود که حرف حق را به راحتی پذیرفتند.
در آخر از ویژگیهای پررنگی میگوید که این روزها کمرنگ شدهاند. از اطلاعات کم دبیرهای دینی و شبهه ایجاد شدن برای دانش آموزان، از دبیری که باید تک تک اعمالش سنجیده باشد، الگوی خوبی باشد. دبیری که باید مصداق کامل یک انسان دیندار باشد!





حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

تیر خلاصی

مه لقا بانو / قسمت اول

سناریو عجیب

شاید بشود گفت برگشت!

دل نشکنیم

برای شما که دلتنگ تان شدم

من چه گویم

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

آن خانه

هر روز باش

شاه رویایی

من دیوانه

سیاستزدگی تا کجا؟
