
نمیدانم راستش از کجا باید شروع کرد. بعضی وقتها، آدم یک چیزهایی میبیند که واقعا جای تاسف دارد. شامگاه یکی از همین روزهای گرم آخر بهاری در کانون گرم خانواده مشغول صرف شام بودیم (داخل پرانتز جای همگیتان خالی) که دیدیم شبکه نمایش یک فیلم کمدی خارجی دارد پخش میکند. کمی که از فیلم گذشت نه تنها من بلکه تک تک اعضای خانواده به اتفاق آرا به یقین رسیدیم که داستان این فیلم برایمان خیلی آشناست. همه ذهنهایمان را گذاشتیم روی هم تا بفهمیم کجا قبلا این فیلم یا مشابه آن را دیدیم. ناگهان مادر جان با فریاد گفت: «فهمیدم؛ چپ دست!»
من در عین بهت و ناباوری سکانس به سکانس این فیلم را مقایسه کردم با آنچه در فیلم «چپ دست» دیده بودم، دریغ از 10% تفاوت! یک جورهایی کپی برابر اصل، از بازیگرهای عزیز گرفته تا گریم و داستان. آقوو چشمتان روز بد نبیند له لهههه شدم، یعنی داغونها...
آدم از این تاسف میخورد که بعضی از هنرمندان ما که دم از فرهنگ و فکر و نوآوری و هنر پاک میزنند چرا اغلب کارهایشان کپی کارهای غربی است؟! اینقدر هزینههای میلیاردی صرف ساختن که چه عرض کنم، بازسازی یک فیلم که یکی دیگر قبلا ساخته، میشود که چی بشود؟! پیشنهاد میکنم برای آنکه به عمق فاجعه پی ببرید، حتما این دو فیلم را تماشا کنید، شک نکنید شما هم مثل من شگفت زده خواهید شد.
در پایان فقط یک سوال: «آیا این بود آرمانهای جامعه هنری ما؟!»



حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

سناریو عجیب

تیر خلاصی

برای شما که دلتنگ تان شدم

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

من چه گویم

دو سال جوانی

مرو فاش کن رازِ خانه را

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

شاه رویایی
