
با دوستم زهرا همینطور که از تمرین داشتیم بر میگشتیم من پیشنهاد دادم برویم سوپری کیک مورد علاقهمان را بگیریم! وارد یک سوپری بزرگ و با کلاس شدیم. درش از آنهایی بود که خودش باز میشه (اصنشم اسم این درها رو بلدم فقط میخوام بدونم شماهم بلدین؟این یک محکه بله)
همینطور داشتم دنبال قفسه کیک ها میگشتم حالا مگر پیدا می شد؟ آخرشم دست از پا دراز تر به سمت فروشنده رفتم وگفتم: قفسه کیکهاتون کجاست؟ فروشنده بالبخندی که معلوم بود سعی دارد پنهانش کند دستش را به نزدیکترین قفسه نشانه گرفت وگفت اینجاست خانم!
خاک عالم بیا الان با خودش میگوید دختره کوره! من چرا این را ندیدم؟ حالا من هیچی چرا زهرا ندید؟ رو کردم به زهرا گفتم: چرا هیچی نمیگی؟ زهرا با گیجی گفت:عععععععع مگه اینجا بود؟!
بیا این که از من شوت تره باز
حالا رفتم سراغ قفسه هرچی میگردم کیک صبحانه پیدا نمیکردم این دفعه چشمهایم را به کار انداختم واقعا نداشت! هیچی دیگر مجبور شدیم برویم. زهرا پشت سره من و سرش طرفم خم بود تا من برگشتم محکم سرهامان به هم خورد!! حالا این به کنار فروشنده داشت ما را نگاه می کرد که کله هامان را گرفته بودیم و می خندیدیم. بنده خدا ریز خندید پشت اش را کرد به ما که بیشتر از این خجالت نکشیم. گفتم زهرا بیا بریم بیرون تا بیشتر از این سوتی ندادیم! به سمت همان دری رفتیم که ازش وارد شدیم. هی رفتیم جلو دیدیم باز نشد هی رفتیم عقب بازم باز نشد حالا بگو آدم عاقل خوب وقتی باز نمیشد یعنی آن راهش نیست! منم کمره همت را انگار بسته بودم که این در را باز کنم رفتم جلو دستم را گذاشتم روی دره شیشهای به زور میخواستم بازش کنم!
باز زهرا گفت فاطمه بیا عقب شاید سنسورش ما رو حس نمی کنه. منم گفتم: آره شاید! باز رفتیم عقب اما این در یک اپسیلون هم تکون نخورد. داشتم از تعجب شاخ در میاوردم حق به جانب برگشتم که بروم به فروشنده بگویم این چرا باز نمیشود که دیدم چند قدم آن ور تر از ما ایستاده دستش را گرفته جلو صورتش دارد میخندد و شانه هایش از شدت خنده تکان میخورد! تا خواستم چیزی بگویم فروشنده گفت: خانما خروجی از این طرفه! و بعد انگشتش را به انتهای سالن نشانه رفت! یعنی آن لحظه دوست داشتم زمین دهان باز میکرد منو می بلعید ولی خوب زمین دهان باز نکرد! زهرا را نمیدونم چه حسی داشت فقط گفت خاک به سرملن شد بدو که آبرو نموند برامون اونجا بزرگ نوشته خروجی تازه فلش هم کشیده!
این تازه یکیاش بود!



حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

تیر خلاصی

مه لقا بانو / قسمت اول

سناریو عجیب

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

برای شما که دلتنگ تان شدم

من چه گویم

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

شاه رویایی

آن خانه

هر روز باش

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود
